انتخاب مدیر …

دوشنبه ۴ آبان ۱۳۸۸ -- ۱۸:۳۰
شرکتی قصد داشت برای مدیریت و رهبری یکی از پروژه های بزرگ و کلیدی خود مدیری استخدام کند. بنابراین مدیر ارشد شرکت شخصاً خود مصاحبه استخدامی را انجام می داد. در مصاحبه نفر اول، مدیر ارشد گفت: «درباره کارکنان سازمان قبلی خود توضیح دهید.»

مصاحبه شونده پاسخ داد: «آنها تنبل بودند و تحصیلات کمی داشتند. شما باید همیشه حواستان به آنها می بود زیرا دائماً سعی می کردند کم کاری کنند یا محل کار خود را ترک کنند. در برقراری ارتباط ضعیف بودند، در مقابل تغییر مقاومت می کردند و فقط به فکر خودشان بودند.»

مدیر ارشد گفت: «این خیلی بد است. متأسفم که بگویم همان نوع از کارکنان را شما در این شرکت پیش رو خواهید داشت و به نظر نمی رسد شغلی باشد که شما از آن لذت ببرید.»

در مصاحبه نفر بعدی نیز، مدیریت ارشد همان پرسش را مطرح کرد. نفر دوم گفت: «آنها واقعاً عالی بودند. اگر چه خیلی از آنها نمی توانستند بخوانند و ما در برقراری ارتباط با یکدیگر مشکل داشتیم، اما خیلی علاقمند به بهبود و پیشرفت بودند. وقتی همدیگر را بهتر شناختیم، آنها همیشه سعی می کردند به همدیگر کمک کنند و با هم کار کنند.»

مدیر ارشد گفت: «این بسیار خوب است. همان نوع از کارکنان را شما در این شرکت پیش رو خواهید داشت.»

مهدی صمدی

کارمند بانک صادرات و دانشجوی دکتری مدیریت مالی هستم . علاقه مند به مباحث بانکی ، بازارهای مالی ، بورس و سهام و مدیریت منابع انسانی و ...

More Posts

  1. چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۸۸ -- ۱۷:۵۲

    جالب بود

  2. همکار رفاه-
    چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۸۸ -- ۱۹:۵۶

    دوشنبه گذشته سالروز کشف قاره امریکا بود.

    اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬

    چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات ذیل می گذراند:
    – کجا داری میری؟
    – با کی؟
    – واسه چی؟
    – چطوری دارین می رین؟
    – کشف چی؟
    – چرا فقط تو؟
    – تا تو برگردی من چیکار کنم؟!
    – می تونم منم باهات بیام؟!
    – کِی برمی گردی؟
    – برای شام خونه ای دیگه؟!
    – واسم چی میاری؟
    – تو عمدا این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
    – جواب منو بده؟
    – من می خوام برم خونه مامانم!
    – من می خوام تو منو اونجا برسونی!
    – دیگه هیچوقت به این خونه برنمی گردم!
    – منظورت چیه “اوکی”؟!
    – چرا جلوم رو نمی گیری؟!
    – من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چی هست؟
    – تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
    – آخرین بار هم همین کار رو کردی!
    – می بینم این روزها داری یه کارهایی می کنی!
    – من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!
    ظاهرا در مورد این یک موضوع٬ تمام فرهنگها به طرز وحشتناکی با هم وجه مشترک دارند. در ضمن٬ خوب شد کریستوفر کلمبوس مجرد بود

  3. پنج شنبه ۷ آبان ۱۳۸۸ -- ۱۷:۰۶

    حرمت اعتبار خود را

    هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران

    مشکن

    که ما هر یک یگانه ایم

    .موجودی بی نظیر و بی تشابه

    و آرمانهای خویش را

    به مقیاس معیارهای دیگران

    بنیاد مکن

    تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت

    .چگونه معنا می شود

    از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است

    آسان مگذر

    بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که

    در زندگی خویش

    که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را

    .از دست می دهد

    با دم زدن در هوای گذشته

    و نگرانی فرداهای نیامده

    زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد

    .و آسان هدر شود

    هر روز، همان روز را زندگی کن

    .و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای

    و هر گز امید از کف مده

    آنگاه که چیز دیگری

    برای دادن در کف داری

    همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد

    .که قدمهای تو باز می ایستد

    و هراسی به خود را مده

    از پذیرفتن این حقیقت که

    هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد

    تنها پیوند میان ما

    .خط نازک همین فاصله است

    ،برخیز و بی هراس خطر کن

    .در هر فرصتی بیاویز

    «و هم بدینسان است که به مفهوم « شجاعت

    .دست خواهی یافت

    آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت

    عشق را از زندگی خویش رانده ای

    عشق چنان است که

    هر چه بیشتر ارزانی داری

    سرشارتر شود

    و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری

    آسان تر از کف رود

    .پروازش ده تا که پایدار بماند

    رؤیاهایت را فرومگذار

    که بی آنان زندگانی را امیدی نیست

    .و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد

    از روزهایت شتابان گذر مکن

    که در التهاب این شتاب

    نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش

    .که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی

    زندگی مسابقه نیست

    زندگی یک سفر است

    و تو آن مسافری باش

    که در هر گامش

    .ترنم خوش لحظه ها جاریست