آفتاب خوبان …

یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۷:۱۸

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

آفتاب خوبان

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

آفتاب خوبان با صدای افتخاری

پ.ن : ۲۰ مهر ماه روز بزرگداشت یاد حافظ

مهدی صمدی

کارمند بانک صادرات و دانشجوی دکتری مدیریت مالی هستم . علاقه مند به مباحث بانکی ، بازارهای مالی ، بورس و سهام و مدیریت منابع انسانی و ...

More Posts

  1. یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۷:۲۶

    ضمن تبریک روز حافظ به همه همکاران بانک صادرات و خسته نباشید
    شعر بسیار زیبایی انتخاب فرموده اید
    موفق باشید

  2. همکار رفاه
    یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۷:۴۷

    سلام
    چقدر خوبه حال و هوای وبلاگ داره ادبی و شاعرانه میشه

    مرسی این شعر خیلی قشنگ است.
    ……………………………………………………
    مي‌تراود مهتاب

    مي‌درخشد شبتاب،

    نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك

    غم اين خفته چند

    خواب در چشم ترم مي‌شكند.

    نگران با من استاده سحر

    صبح مي‌خواهد از من

    كز مبارك دم او آورم اين قوم بجان باخته را بلكه خبر

    در جگر ليكن خاري

    از ره اين سفرم مي‌شكند .

    نازك آراي تن ساق گلي

    كه به جانش كشتم

    و به جان دادمش آب

    اي دريغا! به برم مي‌شكند

    دستها مي‌سايم

    تا دري بگشايم

    بر عبث مي‌پايم

    كه به در كس آيد

    در وديوار بهم ريخته‌شان

    بر سرم مي‌شكند.

  3. همکار رفاه
    یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۷:۵۰

    وای شعرم را خواندم دیدم چقدر غم انگیزه

    این هم به جبرانش
    شاد باشید همیشه

    I hope you never lose your sense of wonder,
    You get your fill to eat but always keep that hunger,
    May you never take one single breath for granted,
    God forbid love ever leave you empty handed,
    I hope you still feel small when you stand beside the ocean,
    Whenever one door closes I hope one more opens,
    Promise me that youll give faith a fighting chance,
    And when you get the choice to sit it out or dance.

    I hope you dance….i hope you dance.

    I hope you never fear those mountains in the distance,
    Never settle for the path of least resistance
    Livin might mean takin chances but theyre worth takin,
    Lovin might be a mistake but its worth makin,
    Dont let some hell bent heart leave you bitter,
    When you come close to sellin out reconsider,
    Give the heavens above more than just a passing glance,
    And when you get the choice to sit it out or dance.

    I hope you dance….i hope you dance.
    I hope you dance….i hope you dance.
    (time is a wheel in constant motion always rolling us along,
    Tell me who wants to look back on their years and wonder where those years have gone.)

    I hope you still feel small when you stand beside the ocean,
    Whenever one door closes I hope one more opens,
    Promise me that youll give faith a fighting chance,
    And when you get the choice to sit it out or dance.

    Dance….i hope you dance.
    I hope you dance….i hope you dance.
    I hope you dance….i hope you dance..
    (time is a wheel in constant motion always rolling us along
    Tell me who wants to look back on their years and wonder where those years have gone[

  4. همکار رفاه
    یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۷:۵۵

    ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها
    ای آتشی افروخته، در بیشه ی اندیشه ها

    امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
    بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا

    خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب تویی
    مطلب تویی طالب تویی، هم منتها هم مبتدا

    در سینه ها برخاسته، اندیشه را آراسته
    هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا

    ای روح بخش بی بَدَل، وی لذت علم و عمل
    باقی بهانه ست و دغل، کاین علت آمد وآن دوا

    ما زان دغل کژ بین شده، با بی گنه در کین شده
    گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا

    این سُکر بین هل عقل را، وین نقل بین هل نقل را
    کز بهر نان و بقل را، چندین نشاید ماجرا

    تدبیر صدرنگ افکنی، بر روم و بر زنگ افکنی
    و اندر میان جنگ افکنی، فی اصطناع لا یری

    میمال پنهان گوش جان، مینه بهانه بر کسان
    جان رب خلصنی زنان، والله که لاغست ای کیا

    خامش که بس مستعجلم، رفتم سوی پای علم
    کاغذ بنه بشکن قلم، ساقی درآمد، الصلا

  5. همکار رفاه–1
    یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۸:۰۰

    عجیبه نمیدانم چرا همه شعرهای انتخابی ام مال شمسه
    امروز روزه حافظه ولی شمس داره پیش قدم میشه

    معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
    کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

    ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
    باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

    یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
    غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

    هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
    نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

    زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
    هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

    زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
    عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

    شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
    خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

    از دولت محزونان وز همت مجنونان
    آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

    عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
    عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

    ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
    کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

    درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
    همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا

    آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
    با نای در افغان شد تا باد چنین بادا

  6. همکار رفاه–2
    یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۸:۰۱

    فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
    نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا

    آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
    نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

    شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
    تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا

    از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
    ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا

    آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
    اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا

    بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
    فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا

    قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
    ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا

    از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
    این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا

    ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
    این بود همه آن شد تا باد چنین بادا

    خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
    اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

    *********************************************
    وبلاگ ادبی تان خیلی تاثیرگذار شده راستش ما بانکی ها از شنیدن خبر ها ی بانک گاهی دلتنگ میشویم .

    یک کم تنوع لازمه
    به قول شمس تا باد چنین بادا……

  7. همکار رفاه-
    یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۸:۰۸

    وقتى که زندگى برات خیلى سخت شد، یادت باشه که دریاى آروم، ناخداى قهرمان نمی‌سازه.

    از مشکلات ناراحت نباش چون کارگردان همیشه نقش های سخت رو به بازیگر های خوب می سپره.

  8. همکار بانک صادرات
    دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۸:۰۱

    غزلهاي حافظ سخن مشترك تمام ايران شده است از سحر و جادوي كلام خواجه، و يادمان باشد تا زماني كه يادمان مانده است حافظ بخوانيم، فراموشي عظيمي كه مي خواستند به مدد آن ذهنمان را تهي كنند از دوست داشتن و بي تفاوتمان كنند در برابر يكديگر ، نخواهد توانست پيروزي را جشن بگيرد. چرا كه عاشقي رمز مشترك مردمان خواهد بود و غزلهاي حافظ مي شود ادامه ي: يكي بود يكي نبودِ كودکی تا برسيم به يكي تو يكي من.

    روز بزرگداشت حافظ گرامي باد.

    برگرفته از وبلاگhttp://1dar.blogfa.com/

  9. همکار
    دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۸ -- ۱۸:۵۳

    دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم واندراین کار دل خویش به دریا فکنم

    از دل تنگ گنه کار بر آرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

    مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

    بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

    خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم

    جرعه جام بر این تخت روان افشانم غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

    حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

  10. سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۸ -- ۲۱:۰۲