کارمند و سازمان …
به نظرم هر فردی برای کارمند شدن و استخدام در یک سازمان می تونه دو هدف داشته باشه ..
اولین و دلیل غالب ، انگیزه های مالی و گذران امور زندگی هست . در محیط سازمان تنها به حقوق پایان ماهش دلخوشند و منتظر پرداختهای اضافی طی سال هستند .
و گروه دوم رسیدن به موقعیت بهتر و شایسته تر در رده های سازمانی هدف خودشون قرار می دهند ..
و انگیزه های مالی و مادی زیاد نمی تونه نقش عمده های در زندگی سازمانی این گروه بازی کنه …
گروه اول به حقوق مادی خودشون در سازمان متعصب هستند و شرایط مطلوب کاری در سازمان مربوطه مطالبه می کنند .
ایشان به دلایلی خودشون همیشه کارمند می دونند و هیچ گاه تصوری بیش از این حداقل در اغاز و اواسط سابقه کاری خودشون ندارند .
البته این ممکن به این دلیل باشه که این گروه به این باور رسیدند که سیستم هیچ جایگاهی برای انها در نظر نگرفته و نیل به اهداف گروه دوم تنها به واسطه رابطه های شخصی می دونند نه بحث شیرین شایسته سالاری …
از گروه دوم کسانی که مرحله ارتقاء پست سازمانی می رسند به دو دسته تقسیم می شند . کسانی که عشق ریاست هستند و تنها قابلیت و توانایی همین امر دارند و شاید آرزو و هدفشون نشستن پشت یکی صندلی گردان توی یک اتاق در بسته و یا قرار گرفتن در جایگاه ریاست شعبه هست ..
تکلیف مشتریان و همکاران با این دسته معلوم هست و گاها سیستم از جانب این گروه ضربات و صدمات جبران ناپذیری می خوره .
دسته دوم کسانی هستند خواستگاه و ارمان سازمانی انها مدیریت در سازمان هست و کارکنانی برانگیخته و خلاق هستند .
این دسته خودشون برای ایجاد تغییر در سازمان اماده کردند و یا اینکه این اندیشه همراه و ملازم آروزهای سازمانی ایشان هست .
در هر صورت به نظر می رسه این افراد در هر جایگاهی از سازمان میتونند مفید و موثر باشند .
یک سازمان به چنین کارکنانی نیازمند و وابسته خواهد بود و آفت یک سازمان این خواهد بود که پاسخگوی نیازهای کارکنان برانگیخته خودش نباشه .
وقتی یک کارمند در سازمان هیچ آینده روشنی برای دستیابی و آرمانهای خودش نمی بینه ، سرخورده می شه و دچار فرسایش روحی و همچنین شاهد کاهش بهره وری در کمیت و کیفیت در انجام وظایف محوله او خواهیم بود .
اعتماد کارکنان به سازمان بزرگترین نیاز سازمان می باشد . در صورتی که یک سازمان نتواند از عهده این مهم بر اید ، باید منتظر عواقب زیان بار ان باشد.
این سیاست در نهایت منجر به این میشه که زیر مجموعه و خصوصا کسانی که در پایینترین پستهای سازمان هستند ، به تدریج به این باور برسند که باید به اندازه ای که به انها اهمیت داده می شود کار کنند . به قول معروف همون اندازه کار کنند که حقوق می گیرند .
و این وضعیت نقطه آغاز یک بحران هست .
متاسفانه همیشه می توان مواردی را یافت که عده ای با خلاقیت و حضور و رشد ایده های تازه و ایجاد سوالات جدید مخالفند به همین خاطر سیاستهایی پیگیری می شه که خواسته یا ناخواسته منجر به عدم وجود ارامش فکری و پر رنگ شدن حضور دغدغه های مالی در زندگی افراد می شود و زیر مجموعه بیشتر درگیر موارد و مسائل حیاتی و جدیتر زندگی یعنی بقا و دوام در هر شرایطی هستند .
نتیجه این وضعیت یک فرد فرصت و شاید انگیزه ای برای کنکاش و چرایی بعضی مسائل نخواهد داشت . فکر می کنم که جوامع و سازمانهایی که مسئولان و مدیران آن تنها خود را شایسته در دست داشتن قدرت و منصب می دانند ، دائم در تلاشند که مردم و یا کارکنان به این اندیشه نزدیک نشوند . و قطعا روش های فکری و کاری که مورد نقد و سوال قرار نگیرند در یک دوره محدود بقاء خواهند داشت و مرور زمان از میزان کارایی آنها خواهد کاست و تبدیل به یک سازمان پیر و دور از طراوت و امید به فردا خواهد شد .
و از سوی دیگر سیاست بیشتر سازمانها بهره مندی از توانمندی یک کارمند با کمترین هزینه هست و حاضر نیستند که بر اساس معیار های مدیریت منابع انسانی برای بزرگترین سرمایه خودشون که همان کارکنان سیستم هستند ، هزینه ای بپردازند. این هزینه ، برای گروه نخست در نظر گرفتن پرداختهای مالی بیشتر یا قرار دادن وی در یک پست سازمانی بالاتر باشه .
اما خیلی اوقات هزینه داشتن یک کارمند توانمند و متعهد به سازمان تنها ایجاد یک باور ذهنی خواهد بود و آن این تصور است که سازمان مربوطه به وی و عملکرد او توجه دارد و عملکرد فردی و گروهی او را قدر می شناسد .
به هر صورت نمی توان منکر این واقعیت شد که بقاء و رشد یک سازمان نیازمند کارکنانی خلاق و دانش محور است و ایجاد مانع جهت رشد و شکوفایی این دسته از کارکنان موجب خواهد شد که سازمان پویایی خود از دست بدهد و سیاست تغییر و تحول در پشت میزهایی کوچک مدیران سازمانها به صورت یک اندیشه شکست خورده خواهد ماند و در نهایت شاهد یک سازمان و جامعه بی انگیزه و سرخورده و البته آسیب پذیر خواهیم بود .
امیدوارم که شرایطی محقق بشه که همه کارکنان خود را در سرنوشت و ساختن آینده سازمان موثر بدانیم و به این باور برسیم که در مالیکت سازمان خودمون سهیم هستیم و فقط یک کارمند ساده نیستیم و با این انگیزه و اندیشه در حفظ ، رشد و شکوفایی روزافزون سازمان مربوطه مشارکت داشته باشیم ..
راستش اگه کارمندی رو ببینم گه قبل از اینکه پشت باجه مستقر بشه و اسباب راحتی مشتری رو فراهم کنه اول سری به حسابش بزنه ناراحت می شم
خدا به دادمون برسه
کارمند پیشرو را اگر همپای او نتوان دوید باید پایش را به قلمی قلم کنند ای انسانها این این این این این این این تصویر سازمان من است! این طاقت آخرین برگ درخت تا کی تاب می آورد؟
مطلب خوب بود
چه کنم که
“درد هست ولی کن دوای نیست”
——
با اجازه این مطلب را با نام وبلاگ شما در جایی استفاده کنم